شمیم یاس
شمیم یاس

شمیم یاس

جای دلتنگی ...

سلام مولا

این شبها وقتی به چراغانیهایی که برای شما شده نگاه می کنم نمی دانم چرا اما به جای اینکه خوشحال باشم بی اختیار اشکهایم سرازیر می شود ...

نمی دانم تا به حال کسی به جشن تولدی قدم گذاشته که صاحب تولد حضور نداشته باشد و همه برای تولدش در حال جشن و شادی و سرور باشند ؟؟؟

همه اینها نشان از بی معرفتی هایی است که از همه ماها سر زده بی پرده بگویم هر سال به کرمت ما را شرمنده خود کردی اما حیف که ما نه ما نه بلکه من قدرش را ندانسته ام همین امسال لطفتت را نصیبم کردی و مرا دعوت کردی تا در شب میلادت در صد کیلوتری تو باشم و جشن میلادت را از آنجا تماشا کنم و در شادی مادرت زهرا (س) سهمی داشته باشم اما می ترسم از اینکه نتوانم نتوانم حقش را ادا کنم ....

به همین سبب هم هنوز به میهمانی نیامده و هنوز اتفاقی نیفتاده مدام و بی اختیار اشکهایم سرازیر است و این شعر را با خود می خوانم ...

اگر قدر تو را دانسته بودیم                     اگر عهد و وفا نشکسته بودیم

 دل ما خانه غمها نمی‏شد                    غم هجران نصیب ما نمی‏شد

 اگر شرط تولاّ کرده بودیم                      هر آنچه گفته مولا کرده بودیم

نمی‏شد روز ما شام سیاهی                نمی‏شد قسمت ما این جدایی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد نوشت : میلاد بر عاشقان و منتظرانش مبارک باد ...

بعد تر نوشت : تا چند روزی که مهمان آقا خواهم بود به روز نخواهم کرد ....