شمیم یاس
شمیم یاس

شمیم یاس

عصر دلگیر...

عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم...... 

  

 

یکی از اون دلگیری های عصر جمعه عواقب این کارمونه.....  

چادر سرت نبود!!!

یه روز یه پسر بچه ی 6 ساله یه کار بدی کرد
مامانشم با دمپایی افتاد دنبالش ...
پسره هم دوید سمت در که فرار کنه
به در حیاط که رسید وایساد !
جلوتر نرفت..
مامانش هم رسید بهش و حسابی کتکش زد
پسره همینجوری که داشت گریه میکرد
با چشمای پر اشک برگشت به مامانش گفت :
فکر نکن نمیتونستم
فرار کنم و از خونه برم بیرون !!! چادر سرت نبود ! 

 

پشت ویترین نبود...

تصمیم گرفت
و خودش پا به میدان گذاشت:
«خودم خواستارم، پس خودم می پسندم!»
همه را نگاه کرد و خیلی ها را پسندید...
اما همه از کسی تعریف می کردند که پشت ویترین نبود...
سوالها ذهنش را بارانی کردند:
اگر زشت است،پس کو نمایش؟
پس چطور مقایسه کنم؟
آخر باید نمایش باشد!
یاد حرف مادر افتاد:
«کسی را انتخاب کن که فقط برای تو باشد»... 

 

کم گذاشتیم ...

دختر رو کرد و به بسیجی گفت:واقعا آقا؟
گفت: ببخشید چی واقعا؟
دخترگفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!
گفت:بله
دخترگفت:اگه آره پس چرا پسرایی که از ما خوششون میاد از کنار ما که میگذرندمحو تماشای ما میشن ولی همین خود تو امثال تو از چند متری از دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین می ندازید و رد می شید؟
بسیجی گفت:آره راست می گی,سر پایین انداختن کمه!!!! 

 

 

 

گفت کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟ بسیجی گفت: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س)باید زانو زد حقا که سر پایین انداختن کمه! آره تو راست میگی.

امشب برای پدرت دختری کن...

بسم الله الرحمن الرحیم
هر چند وقت یکبار
برای پدرت
دختری کن ... !
سرتو بزار رو پاهاش ...
بزار دستشو آرووم بکشه لای موهاتو
و
تو بخوابی
حواست باشه بغضتو نبینه ها
که دلش میگیره ...
نبینه
بغض کردی
وقتی که
دقیق نگاش کردی و
سفیدی ِ غبار ِ زمان رو
لای مو ها و ریشای ِ مشکیش دیدی ...
پدر و مادرامون دارن پیر میشن
به قیمت ِ جوونی ِ ما
حواسمون باشه 

 

 

 

البته هستن باباهایی که پیرت می کنن ... تا رخ نشون بدن ... بهشون میگن شهید ...

سجده ای کرد و سپس شیعه ی مولا برگشت...

بسم الله  

کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت
یک زن ویلچری، روی دوتا پا برگشت
کافرى تا به ضریح تو نگاهش افتاد.
سجده ای کرد سپس شیعه ی مولا برگشت
خسته بود از همه ی آینه ها...تا اینکه
زشت آمد،متحول شد وزیبا برگشت...
انکه در صحن به دنبال شفا امده بود
با نگاهی به ضریح تو مسیحا برگشت
زائری گفت چرا اشک ندارم آقا
نگهش کردی و با دیده ی دریا برگشت 

یک جوان حاجتش این بود: که زن میخواهم  

رفت...تا اینکه شبی پیش تو بابا برگشت
به گمانم که به طور تو مشرف شده بود
آنکه با معجزه و با ید بیضا برگشت
صبح درقامت یک مردگدا،رفت حرم
ظهر نزدیک اذان بود که "آقا"برگشت...
جبرئیل آمده بود ازوسط عرش؛حرم
دوسه تا فرش تکان داد و به بالا برگشت...
نفس خادمتان خورد به آن نصرانی
در حرم شیعه شد، از مذهب ترسا برگشت  

پیشاپیش میلاد امام رضا علیه السلام برصاحب همه ی ما امام زمان و تمامی عزیزان مبارک باد  

عشق قاعده ندارد...

بسم الله الرحمن الرحیم
گفتند
هر چیز قاعده ای دارد
جز عشق
و عشق،انگار تا ابد بی قاعده است ...
من ردش می کنم ...
عشق ِ من
را
انتظار قاعده چید ...
شاید تا ابدی که
نمی دانم کی می رسد !
نکند در عشق تقلب کرده ای ...
انتظارم میدهی تا عاشق ترم کنی ... ؟!!! 

 

این بشر که بود؟؟؟

بنام خدا

آقا این بشر که بود
نشناختیمش
و گمان هم نمی کنم حالا حالاها هم بشناسیمش
آوینی را می گویم 


: مائیم که بار تاریخ را بر دوش گرفته ایم تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم
خون سرخ ما فلقی است که پیش از طلوع خورشید عدالت بر آسمان تقدیر نشسته است ما در رکاب امام حسین جنگیدیم؛ ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم
آنچه عرفا ندیدند را در جهاد اکبر و اصغر، در شبهای عملیات دیده است این بشر! 

 

خود توبه مان ده...

به نام خدا

تا الآن شده چایی بنوشید و لبتان بسوزد ؟

به خدا پناه می بریم از حمیم که در شکم جهنّمیان مانند مس گداخته شده که قل قل می کند می جوشد ( یا آب در حال جوشیدن )
کجاست عبرت گیرنده ای که توبه کند قبل از تمام شدن فرصت و سخت شدن کار
خدایا !
خود توبه مان ده ... یا توّاب 

یشو الوجوه بئش الشراب ... چهره ها را بریان می کند؛ بد نوشیدنیی است.... 

و چه نادان است کسی که اینهمه را دست کم می گیرد و در گناه کردن گوی سبقت را از بقیه می رباید ....
 

یار کشی تموم شد...

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم و بس....