شمیم یاس
شمیم یاس

شمیم یاس

امیدی به قاب عکس!!

هو الرحمن
عاقد دوباره گفت: وکیلم ؟ … پدر نبود
ای کاش در جهان راه و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گُل … نه … گُلی گُم … دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل‎های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه‎ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر، مقابل آیینه شمعدان
آن روز، دور سفره به جز چشمِ تر نبود

عاقد دوباره گفت: وکیلم ؟ دلش شکست

یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود/ او گفت: با اجازه بابا بله، بله / مردی که غیر خاطره‎ای مختصر نبود!




نظرات 1 + ارسال نظر
زهره دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 08:13

منم میخوام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد