شمیم یاس
شمیم یاس

شمیم یاس

شاهدان انتخابات...

بچه ها مثل هر سال کنار صندوق های رای دور هم حلقه زده بودند .... اصغر، مهدی، ابراهیم، ناصر و...

مهدی مثل همیشه شوخ طبعیش گل کرده بود رو به جمع کرد و گفت: " بچه ها بیاید آقایی کنید،  امسال دیگر به من رای بدهید!"

اصغر گفت : "ما آقایی کنیم؟! ... تو آقایی کن و اگر می توانی یکبار هم شده نامزد بشو ... ما به تو رای می دهیم!"

مهدی با طعنه جواب داد: " بابا من 25 سال هست کاندید هستم ... نگاه کنید اسمم را هم روی خیابان زده اند ... مهدی صابری"

بچه ها زدند زیر خنده ... مصطفی که جدی تر از بقیه بود گفت :" بچه ها، ولی جدای از شوخی باید از خدا خواست آدم مخلص رای بی آورد، فرزند من امسال ازدواج کرده، خب باید همین نماینده ها به فکر بچه های ما باشند دیگر..."

مهدی به خودش اشاره کرد و  به شوخی گفت : "آقا مصطفی، نماینده ای به فکر بچه هایت هست، که اگر از جنس خودشون نیست حداقل از جنس باباشون باشد!"

بچه ها باز خندیدند ... ناصر دست روی شانه مصطفی زد و گفت : "بابا آقا مهدی قصه نخور ، تا حالا که خدا همه جوره هوای بچه هایت را داشته ... امیدت باز به همان خدا باشد"

میانه همین صحبت ها، ابراهیم با یک فرد جوان و تازه وارد از راه رسید و رو به جمع گفت : "بچه ها، این احمد هست از متاخرین! ...  امسال از سوریه آمده ..."

و با لبخند ادامه داد : "از جنس خودمان هست، ولی خب لقب مدافع حرم هم دارند...!"

بچه ها با لبخند یکی یکی با احمد رو بوسی و خوش و بش کردند.

در همین احوال، درب های مسجد باز شد و مردم برای رای دادن، یکی یکی وارد مسجد شدند ... بچه ها هم رفتند تا مثل هر سال شاهد رای مردم باشند.

********

مردم یکی یکی  وارد مسجد می شدند، داخل مسجد در کنار صندوق های رای، چند میز برای نوشتن اسامی نامزدها تعبیه شده بود. بچه های بسیج مسجد سلیقه به خرج داده بوند و بالای میز  یک بنر بزرگ از شهدای مسجد را زده بودند. روی بنر از قول رهبر نوشته شده بود : "... سلام خدا بر مجاهدان راه حق ..." و بعد عکس و اسامی شهدای مسجد را زده بودند : شهید مهدی صابری، شهید اصغر نعمتی، شهید ابراهیم سلیمی، شهید مصطفی محمدی، شهید ناصر باغانی .... شهید مدافع حرم احمد اسماعیلی!