شمیم یاس
شمیم یاس

شمیم یاس

از آب گریز نیست ماهی ها را ....

از قلب زدودند سیاهی ها را
شُستند ز ذهن خود تباهی ها را
دلبسته این سنگر خاکی هستند

از آب گریز نیست ماهی ها را

زندگی یعنی؟؟؟؟؟؟؟

از خیاطی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟
گفت: دوختن پارگی های دل و روح با نخ توبه
از نقاشی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟
گفت : به تصویر در آوردن زیبایی های دل با بزرگ نمایی بالا
از میوه فروشی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟
گفت :چیدن خوبی ها در صندوقچه دل
ا ز باغبانی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟
گفت: کاشتن بذر عشق در زمین دل زیر نور ایمان
از آهنگسازی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟

گفت: به تصنیف در آوردن سمفونی عشق دردر روح و جان آدم ها

زندان تنگ و تاریک

راستی !
بگو ببینم ؛
خدا در میان ِ آن زندان های تنگ و تاریک چه می کرد؟!
ــ
 شهید نظر می کند به وجه الله

حاج-احمد-متوسلیان

خوب تقلید کردی....

هو الرحمن الرحیم

خوب تقلید کردی
از امامت ...
در میان ِ ما بودی
و
رخ پنهان کردی ... !
راستی ...
بگو ببینم ...
دست ِ آقا بر سرت ،
چه طعمی داشت ... ؟!
******************
#حاج-احمد-متوسلیان

آیه نازل کرد...

و خدا
در وصف تو ؛
آیه نازل کرد ...
حاج احمد ِ ما
زنده است !
و روزی می گیرد ،
نزد پروردگارش !
ــ

حاج-احمد-متوسلیان


بحر طویل...

عصر یک جمعه ی دلگیر

دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است

به ایمان نرسیده است

و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید،

بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد،

گل زخم نمک خورد،

زمین مرد،

زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد،

زمین مرد، زمین مرد ،

خداوند گواه است،دلم چشم به راه است،

و در حسرت یک پلک نگاه است،

ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،

برسد کاش صدایم به صدایی…

***

…عصر این جمعه ی دلگیر

وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،

تو کجایی گل نرگس؟

به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی ست زجنس غم و ماتم،

زده آتش به دل عالم و آدم

مگر این روز و شب رنگ شفق یافته، در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم!

که به جای نم شبنم

بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت.

نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت

به فدای نخ آن شال سیاهت

به فدای رخت ای ماه!

بیا
صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،

آجرک الله!

عزیز دو جهان یوسف در چاه ،

دلم سوخته از آه نفس های غریبت

دل من بال کبوتر شده

خاکستر پرپرشده،

همراه نسیم سحری

روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی

و سپس رفته به اقلیم رهایی،

به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی

و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت

زیر رکابت

ببری تا بشوم کرب و بلایی؟

به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،

نگهم خواب ندارد،

قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد،

شب من روزن مهتاب ندارد،

همه گویند به انگشت اشاره

مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد…

تو کجایی؟

تو کجایی؟

شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی…

***

گریه کن

گریه وخون گریه کن، آری

که هر آن مرثیه را خلق شنیده است

شما دیده ای آن را

و اگر طاقتتان هست،

کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم،

و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من

هم چو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است،

به گستردگی ساحل نیل است،

و این بحر طویل است

وببخشید که این مخمل خون، بر تن تبدار حروف است

که این روضه ی مکشوف لهوف است،

عطش بر لب عطشان لغات است

و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است،

و ارباب همه سینه زنان، کشتی آرام نجات است ،

ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است،

ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است،

ولی حیف هنوزم که هنوز است

حسین ابن علی تشنه ی یار است

و زنی محو تماشاست زبالای بلندی،

الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ …»

خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند …»

دلت تاب ندارد

به خدا با خبرم

می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی،

تو خودت کرب و بلایی،

قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی،

تو کجایی … تو کجایی… .

شاعر :

سید حمیدرضا برقعی

زیاد دور نیست...

زیاد نگذشته است....

همین چند شب قبل بود
وقتی همه خواب بودیم...
وقتی عده ای برای ریاست بر مجلس دنبال لابی و رای جمع کردن بودند
و عده ای دیگر برای انتخابات 96 نقشه می‌کشیدند
وقتی رئیس جمهور سابق در سفر انتخاباتی بود
و رئیس جمهور اسبق به تماشای تئاتر رفته بود
و رئیس جمهور محبوب فعلی، رجزها و فحش هایش را برای سخنرانی فردایش مرور می‌کرد،
همان شب بود که جوان‌مردهای مازندارنی در خان‌طومان،
مظلومانه پرپر شدند!

یادش بخیر یه سال حاج احمد پناهیان اینو تو هیئت زمزمه میکرد: باید گذشتن از دنیا به آسانی/ باید مهیا شد از بهر قربانی/ این آرزوی ماست از خون وضو ساختن/ هم کربلا رفتن هم جان و سر باختن...

خدایا حسرت شهادت را مثل آرزوهای دیگرم به دلم نذار بحق امام حسین علیه السلام ...........

انتظار....

به نام خدا
انتظار
انتظار
انتظار
از انتظار سخن نگوئید که زخم قدیمی ست که بر دل دارم
مرهم این زخم فقط یک چیز است، وصال
پدر جان!
تو نیامدی
اما، من به سوی تو شتابان خواهم آمد
وعده دیدار فراموش نشود!
به گمانم بعد از سالها دوری مرا نشناسی
عکس کودکی ام در دستانم است
و در لحظه موعود من دوباره در آغوش توام

باز مثل عکس کودکی ام

تو بیایی...


بسم رب المهدی

راستش را به ما نگفتند یا لااقل همه راست را به ما نگفتند

گفتند: تو که بیایی

خون به پا می کنی، جوی خون به راه می اندازی واز کشته پشته می سازی

وما را از ظهور تو ترساندند

درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند وتنها از درد زادن بگویند

عشق تو با سرشت ما عجین شده بود وآمدنت، طبیعی ترین وشیرین ترین نیازمان بود

اما...

اما کسی به ما نگفت که چه گلستانی می شود جهان، وقتی که تو بیایی

کسی به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس این دریای خون نشسته است، چگونه ساحلی است...

به ما نگفتند که وقتی تو بیایی : همه امت به آغوش تو پناه می آورند

وتو عدالت را آنچنان که باید وشاید در پهنه جهان می گستری وخفته ای را بیدار نمی کنی وخونی را نمی ریزی .

به ما گفتند که وقتی تو بیایی : هیچ کس فقیرنمی ماند ومردم برای صدقه دادن به دنبال نیازمند می گردند وپیدا نمی کنند

ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی!

ما بی آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم ومدینه فاضله حضور تو را بشناسیم تو را دوست می داشتیم وبه تو عشق می ورزیدیم

که عشق تو با سرشت ها عجین شده بود وآمدنت طبیعی ترین وشیرین ترین نیازمان بود

ظهور تو بی تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود وعاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد.

شاهدان انتخابات...

بچه ها مثل هر سال کنار صندوق های رای دور هم حلقه زده بودند .... اصغر، مهدی، ابراهیم، ناصر و...

مهدی مثل همیشه شوخ طبعیش گل کرده بود رو به جمع کرد و گفت: " بچه ها بیاید آقایی کنید،  امسال دیگر به من رای بدهید!"

اصغر گفت : "ما آقایی کنیم؟! ... تو آقایی کن و اگر می توانی یکبار هم شده نامزد بشو ... ما به تو رای می دهیم!"

مهدی با طعنه جواب داد: " بابا من 25 سال هست کاندید هستم ... نگاه کنید اسمم را هم روی خیابان زده اند ... مهدی صابری"

بچه ها زدند زیر خنده ... مصطفی که جدی تر از بقیه بود گفت :" بچه ها، ولی جدای از شوخی باید از خدا خواست آدم مخلص رای بی آورد، فرزند من امسال ازدواج کرده، خب باید همین نماینده ها به فکر بچه های ما باشند دیگر..."

مهدی به خودش اشاره کرد و  به شوخی گفت : "آقا مصطفی، نماینده ای به فکر بچه هایت هست، که اگر از جنس خودشون نیست حداقل از جنس باباشون باشد!"

بچه ها باز خندیدند ... ناصر دست روی شانه مصطفی زد و گفت : "بابا آقا مهدی قصه نخور ، تا حالا که خدا همه جوره هوای بچه هایت را داشته ... امیدت باز به همان خدا باشد"

میانه همین صحبت ها، ابراهیم با یک فرد جوان و تازه وارد از راه رسید و رو به جمع گفت : "بچه ها، این احمد هست از متاخرین! ...  امسال از سوریه آمده ..."

و با لبخند ادامه داد : "از جنس خودمان هست، ولی خب لقب مدافع حرم هم دارند...!"

بچه ها با لبخند یکی یکی با احمد رو بوسی و خوش و بش کردند.

در همین احوال، درب های مسجد باز شد و مردم برای رای دادن، یکی یکی وارد مسجد شدند ... بچه ها هم رفتند تا مثل هر سال شاهد رای مردم باشند.

********

مردم یکی یکی  وارد مسجد می شدند، داخل مسجد در کنار صندوق های رای، چند میز برای نوشتن اسامی نامزدها تعبیه شده بود. بچه های بسیج مسجد سلیقه به خرج داده بوند و بالای میز  یک بنر بزرگ از شهدای مسجد را زده بودند. روی بنر از قول رهبر نوشته شده بود : "... سلام خدا بر مجاهدان راه حق ..." و بعد عکس و اسامی شهدای مسجد را زده بودند : شهید مهدی صابری، شهید اصغر نعمتی، شهید ابراهیم سلیمی، شهید مصطفی محمدی، شهید ناصر باغانی .... شهید مدافع حرم احمد اسماعیلی!