نسشته ایم به تماشا...

 

همه ایستادند و نگاه می کنند که چطور دست و پا می زند

و در منجلاب تباهی فرو می رود...

انگار امیدی به نجاتش نیست...

 راه بازگشت را نمی توانند برایش تصویر کنند...

به او می گفتند: توبه ی گرگ مرگ است...

نمی دانستند با چشمان به خون نشسته اش محبت التماس می کند.

به دنبال شخصیت و رفاقتی است برای بازگشت...

خدا کند که...