همسنگران

 رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت:
بیارش داخل اتاق عمل...
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم
مجروح به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و به سختی گفت:
«من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری
ما برای این چادر داریم می رویم»
چــادرم در مشتش بود که شهیـــد شد..

 

ما را چه شد؟؟؟

چندر ماهی  است خودم دست به قلم نشده ام  خیلی کم حوصله بودم تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم که بنویسم و خود را از این تنبلی در بیاورم ...که نوشتم و این شد... 

داشتم در میان کوچه های شهر قدم می زدم اما با دل تنگی زیاد رسیدم به  

همچنان قدم بر می دارم تا برسم به مقصودم با دل تنگی .....

دل تنگ کسی که ندیدنش شده عادت همیشگی همه ی ما .... 

دل تنگ کسی که همه محتاج حضورش هستیم اما نه خواهان حضور او....  

ما را چه شده که این چنین شدیم .... 

مگر نه این است که اگر کسی دل تنگ باشد برای رفع دلتنگی خود تمام تلاشش را می کند که به مقصودش برسد و از این دلتنگی خود را نجات دهد.... 

یادم است چند روز پیش یکی از دانشجوهایم که برای مشاوره آمد پیشم از اضطراب و دلتنگی هایی که برایش پیش آمده بود بخاطر یک مهمانی سخن می گفت  و تمام تلاشش این بود که بادیدن مجدد مهمانش از دل تنگی خود بکاهد اما ما را چه شده که برای رفع دل تنگی خود نیز تلاش نمی کنیم .... 

آقای من! برای من سخت است که همه را ببینم اما تو را نه   

 

برایم سخت است که هر روز صبح چشم باز کنم تو نباشی.... 

مولایم! می دانم که برای آمدنت باید آنقدر خالص شوم که چون آب زلال گرددم .... 

مهربانم! اگر من هنوز مانع ظهورت هستم برای برداشتن چنین مانعی دعا کن .... 

اگر منیت های ما قبح گناه را برداشته و باعث تاخیر در ظهورت شده دعا کن برایمان که باز گردیم .....

دعا کن که دعای چون شمایی اثر دارد .....  

دعا کن که بخاطر خدا و در راهت شهید شوم  شاید گرهی را باز کرده باشم....

مهربانم اگر لیاقت دیدار ندارم حداقل در صف منتظرانت نام مرا بنویس و به بهانه ی شهادت کمی مرا به خود نزدیک کن ....