نگهبان دل!!!

به نام خدا
می خواهم بر دلم نگهبانی بگمارم قوی و با صلابت
نگهبانی که هیچکس جز خدا و اولیائش را به دل راه ندهد
بس است آزادی بی حد و حصرت ای دل
که تمنا کردی آنچه را که نشاید
و یاد کردی هر آنکس را که نباید
و با لبخندی از خود بی خود شدی
و در را به روی اغیار گشودی
...
بر تو مبارک باد رهائی ات از قید و بند نفسانیات و خدائی شدنت...  

هذا یوم الجمعه!!!

بنام خدا
هذا یوم الجمعه ....
مولای من!
حرفی برای گفتن ندارم
چون منتظرت نبوده ام
یادم رفته که نیستی و چه قدر بی تو بی کس و تنهایم
غرقم در روزمرگی و غافل از یاد تو
ببخش مولا جان، منتظر که هیچ، شیعه که هیچ ،محب تو هم نبوده ام
کاش می آمدی و دستی بر سر این بنده گنهکار می کشیدی
کاش ...
اللهم عجل لولیک الفرج 

کاسه ی خون...

بسم الله الرحمن الرحیم
گمان کنم
پدرت
دستانی را
که با خون
امضا کردند
حکم شهادت را
دیده
که هر گاه ،
نگاهش به آرامگاهت می افتد
کاسه ی خون
می شود
چشمانش ... ! 

نظر تو!!!

یه روز خانومی قبل از برگشتن همسرش از
سرکار، در نامه
ای نوشت : من خونه رو تا ابد ترک کردم و
دیگه حاضر نیستم با
تو زندگی کنم ...
و نامه رو گذاشت روی میز و خودش رفت زیر
تختخواب قایم
شد که عکس العمل شوهرش رو بعد از
خوندن نامه ببینه !!!
شوهر خسته از سرکار اومد و وارد اتاق
خواب شد و چشمش
به کاغذ روی میز افتاد و نامه همسرش رو
خوند،،، 

پس از خوندن نامه با تمام خونسردی روی کاغذ چیزی نوشت، در همین هنگام زنگ موبایل شوهر بصدا در میاد و شوهر جواب میده :سلام عزیزم، من فقط لباسام و عوض کنم و میام، منتظرم باش فدات شم،،،خدارو شکر این زنم از خونه رفته وبرای همیشه ترکم کرده، انشالله دیگه ریختش ونبینم اصلا ازدواجم با اون بزرگترین اشتباه زندگیم بود،،، کاش قبلاز این با تو آشنا میشدم الهیکه قربون اون روی ماهت برم، عزیز دلم... 

منتظرم باش من تا نیم ساعت دیگه پیشتم.و بعد درحالی که داشت زیرلب آواز میخوند از خونه خارج شد زن که از شدت عصبانیت و ناراحتی داشتمیمرد و پرپر میشد بعد از خروج شوهرش، از زیر تخت خواب اومد بیرون و رفت ببینه شوهرش چیروی کاغذ نوشته . .دید شوهرش نوشته،،؛ خنگول کف پات معلومه من میرم نون بگیرم....   

**************

خدمت فرمانده اعلام کنم این متن را در قسمت طنزهای خانوادگی چاپ کنید عکس مناسب پیدا نکردم...

دریای محبت!!!

مادر یک خانه اگر نخندد، اگر ناراحت و غصه دار باشد
نفسِ آن خانه می گیرد
نبضش نمی زند
گل هایش پژمرده می شوند...
.
.
غم ِ مادر دنیای ِ من را stop  زده است... 

بای الذنب قتلت؟؟؟

بسم الله
"کودک" نمیدانست "دنیا" چیست
از "ثروت" و "مقام" هیچ چیز نمی دانست
از "حقوق بشر" چیزی نشنیده بود
"کودک" فقط "کودک" بود
"دنیایش" کوچک بود
"دنیایش" شاید در بازی هایش خلاصه می شد
"کودک" همانی بود که "پیامبر(ص)" دوستشان داشت
و با آنها "بازی" می کرد ...
"کودک "نمی دانست "چیزهای" دیگری هم در "دنیا" هست
"کودک" خونین و زخمی افتاده بود
و "شاید " هنوز هم دلواپس "عروسکش" بود  

 

 

نمی دانست چه رخ داده... / آخر او فقط "کودک" بود ... / "بای ذنب قتلت.؟؟...."

ما هم احمدی روشنیم....

تا چراغی در میان این شبستان روشن است
تا تنور نان گرم مرد چوپان روشن است
شک نکن قصد پلنگ تیز دندان روشن است
" امشب از داغی دوباره چشم تهران روشن است
یوسفی رفته است آری وضع کنعان روشن است"
تشنه اما مشک بر دوش آمدی نام تو چیست؟
خنده بر لب داشتی آقا و مولای تو کیست؟
بر مزار کشتگان عشق باید خون گریست
"گر چه در بزم حماسه هیچ جای گریه نیست
در هجوم شعله ها تکلیف باران روشن است" 

هر کی با ما موافقه و احمدی روشن دیگر هست لایک بزنه تا آمار دقیق توی گزارش بره....  

گر مرد رهی بسم الله ...

بسم رب الشهداء و الصدیقین
راه شهدا شنیدنی نیست
رفتنی است
گر مرد رهی بسم الله 

خدایا!!!

بسم الله
خدایا ببخش آن گناهانی را که می درد پرده عصمتم را
خدایا ببخش آن گناهانی را که نازل می کند بر من کیفر عذاب را
خدایا ببخش آن گناهانی را که در نعمت را به روی من می بندد
خدایا ببخش آن گناهانی را که مانع قبول دعاهایم می شود
خدایا ببخش آن گناهانی را که بر من بلا می فرستد
خدایا ببخش هر گناهی که مرتکب شده ام
وهر خطایی که از من سر زده است
فرازی از دعای کمیل